هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

تپه جاویدی و راز اشلو

برای استعلام قیمت با ما تماس بگیرید.تماس با ما

توضیحات

تپه جاویدی و راز اشلو

نوشته: اکبر صحرایی

بازنگری و ویرایش؛ کارگاه خاطره نویسی ملک اعظم – دبیر مجموعه: محمد خسروی راد

نوبت چاپ: چهارم، ۱۳۹۰

شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه

شابک: ۴-۰۰-۶۱۲۳-۶۰۰-۹۷۸

قسمتهایی از متن کتاب تپه جاویدی و راز اشلو برگزیده ربع قرن.

سرکار استوار، سرباز اسدی دیشب از پشت تپه،  فرار کرده.

مخم تیر کشید و بر افروخته، انگشت روی دماغم گذاشتم و به گروهبان شاطری گفتم: هیس، چه خبره! با اسلحه فرارکرده؟

بله قربان با اسلحه ژ-سه!

کارمون تمومه، اگه هنگ فسا بفهمه! چه جور جرات کرده با اسلحه فرار کنه؟

قربان، همش زیر سرمرتضی جاویدیه!

انو که یک هفته پیش فرستادم فسا!

گروهبان جلو آمد و گفت: سرباز غلامی میگه آخرین باری که بازداشتش کردیم، زیرگوش سرباز اسدی، همش از انقلاب و فتوای امام خمینی برای فرار از پادگان ها می گفته!

سر تکان دادم و گفتم: دیگه چی گفته که من خبر ندارم؟

گروهبان شاطری این دست و آن دست کرد و با شک و دو دلی گفت: قربان، یعنی شاهنشاه بر می گرده ایران…

هوار کشیدم:گروهبان، شاهنشاه برای آرام شدن مملکت، بزرگواری کردن و مدت کوتاهی رفتن خارج. آبها از آسیاب بیفته برمیگردن؛ مثل دوره مصدق!

شاطری ترسید و عقب نشینی کرد.

بله قربان، همین طوره که شما می فرمایید!

با دندان، سبیلم را جویدم. باد تو غبغبه انداختم.

مثل قبل باباش رو دستگیر کنید، خودش را معرفی می کنه. این دفعه دست و پاش را خودم خرد می کنم!

قربان، یادتون رفته، مرتضی را تحویل هنگ دادیم.اینی که من می شناسم، فقط از خدا می ترسه و بس!

ته نگاه گروهبان طعنه را به خوبی حس کردم. دست به پشت کمرقدم زدم و طول اتاق را چند بار رفتم و آمدم. ایستادم و به قاب عکس کج شاهنشاه خیره شدم. از دست همه چیز و همه کس عصبانی بودم. داد زدم: گروهبان!

بله قربان!

 

تپه جاویدی و راز اشلوتپه جاویدی و راز اشلو

توضیحات تکمیلی

وزن 587 کیلوگرم